خلاصه وار اتفاقای این چند وقت رو میگم براتون
13 شهریور جشن عقد دوستم بود ُ من و آقایی روز قبلش رفتیم خرید
ازونجایی که شوهر خان بنده دوس دارن من از همون اولین مغازه خریدمو انجام بدم که محاله
وقتی داشتیم میرفتیم بازار با یه حالت مقتدرانه ای فرمودن که خانم جان زودتر انتخاب کن که خیابونم شلوغه حس ازین مغازه به اون مغازه نیس خخ (ساعت 6 غروب )
ساعت 10 شب : خانم تو رو خدا یه چیزی انتخاب کن دیگه پاهام تاول زدن نمیتونم راه برم با یه حالت گربه شِرِکانه خخخ
عکسای آتلیه مون رو هم گرفتیم خوب شدن خوشم اومد ^_^
یه هفته ای هم خونه عمه بودیم خوش گذشت یه عالمه هم کوکی و کلوچه گرفتیم
یه عروسک خوشتل هم آقایی از فروشگاه تونل به مناسبت ماهگردمون برام گرفت بنفش گرفتم که به رنگ اتاق خواب آیندمون بیاد
روز آخری هم که خونه عمه بودیم کیک درس کرده بودم بعد گفتن تولد تو نزدیکتره بیا شمع بذاریم تولد بگیریم برات خخخ
حالا دهونیم شب شمع 24 از کجا پیدا کنیم که آقایی گفتش من الان با کاغذ درس میکنم
همه دور میز جمع شده بودن میخاستن اذیتم کنن زودتر از من شمعارو فوت کنن وای که چقد صحنه خنده داری بود
از یه تولد از قبل برنامه ریزی شده هم بیشتر بهمون خوش گذشت
روز تولدمم هر دومون هم من هم آقایی مریض شده بودیم ازین ویروسا که معده درد ُ حالت تهوع ایناس
حالا قراره این هفته یا هفته بعدی خونه اقاییشون یه شب دور هم جمع شیم واسه تولدم ^_^
واسه عید قربان هم مادرشوهر اینا اومدن دنبالم ُ برام طبق رسمشون بار آورده بودن(گوشت،برنج،گردو،نان محلی)
شب عید هم که عروسی دوستم دعوت بودیم خوشگل شده بود
اون یکی دوستمم که واسه یه شهر دیگس دعوت بود دیگه تا ایستگاه اومد بعدم منو آقایی رفتیم دنبالش
اومدیم خونه مادرشوهر ُ با دوستم حاضر شدیم رفتیم تالار
دوستای دانشگاهیم هستن که همکلاسی ِ آقایی هم بودن دیگه همدیگرو میشناسیم ُ یه جمع صمیمی ای ِ
عید غدیر هم جمعه ست امسال اولین سال ِ عید ُ با همیم کنار همیم