امام رضا طلبید وااای نمیدونین چقد خوشحالم
ثبت نامی که از مهرماه شروع شده باشه و ما پنجشنبه گذشته تو تاریخ تمدید مهلت متوجه بشیم
بیخیالی من واسه تسویه حساب با دانشگاه و گرفتن مدرکم
اینا همشون ینی امام رضا منتظرته ینی طلبیده شدی
صبح دانشگاه بودیم با شوهرجان،اول رفتیم پیش مسئول فرهنگی
که یه خانم دیگه جاش بود گفتش خانم واو تو قرنطینه هس
نشونیشو داد که بریم پیشش، حالا من به اقایی میگم ووی چرا قرنطینس نکنه انفولانزا داره
اقایی نگام کرد میگه خانم جان مسئول امتحاناس قرنطینش کردن تا یه وقت سوالا لو نره خخخخ
دیگ رفتیمو عقدنامه رو نشون دادیم گفت چقد دیر اومدین
من همه مدارکارو هفته پیش فرستادم نهاد رهبری استان
گفتش اگ بتونین خودتون امروز ببرین استان عالیه چون شک دارم مهلت داشته باشه تا فردا یا نه
دیگ خود خانمه از مدارکمون کپی گرفت و داد بهم دستش دردنکنه
و حالا پیش بسوی مرکز استان که 50 کیلومتر از شهر اقایی فاصله داشت
موقع اذون رسیدیم و مدارکو تحویل دادیم ثبت کردن گفتن باز موقعش اطلاع رسانی میکنن
خدایا شکرتـــــــــ
سلام اجیا
دیروز غروب اقایی اومد دنبالم صبحم حرکت کردیم سمت شهرشون
ازونجایی که دو سه سری ک میام خونه مادرشوهر خونه مادرشوهردومیم (خاله مهربونه) نرفتم اعتراض کرده که اینبار نوبت اونه بریم خونشون، متاسفانه اونجا نت ندارن :(
کامنتاتونو فرصت نشد تاییدکنم ناناز جان ممنون ک رمزتو برام گذاشتی...
زودی برمیگردم
شب یلدا خوش بگذره مهربونا
ازدواج دانشجویی رو دقیقه نودی اسم نوشتیم امیدوارم اگ امام رضا بطلبه بتونیم امضای دانشگاهو بگیریم ...دعا پلیز
سلام صبح آخرای پاییزتون بخیر
الان سه هفته ست که میخوایم با مامان بریم دکتر پوست ولی نمیشه که نمیشه
این دکتره علاوه بر مطب صبحای زود درمانگاه بیمارستانم میره
بعد من گفتم همینطوریشم پول داروهای پوست زیاده پس بیا صرفه جویی کنیم بریم درمانگاهُ پول ویزیت رو هم بذاریم روی دارو خخخ
همچین خانم صرفه جویی هستم بنده
هفته اول که رسیدیم 9 ربع بود دکترجان تشریفشونو برده بودن خخخ
هفته دوم زودتر رفتیم 8نیم درمانگاه بودیم که منشی گفت امروز دکترزیاد مریض نداشت زود رفت خخخ
هفته سوم هم که امروز باشه 7 نیم رفتیم منشی گفت دکتر مرخصیه فقطم سه شنبه ها میاد دکتره خخخ
ازونجایی که مامان جانمان شماره های ناشناسُ رو جواب نمیده ، دیروز از درمانگاه زنگ زده بودن که دکی مرخصیه نوبتا کنسله
ولی مامان گوشیُ برنمیداره
اوف هوام سرد نمیدونین با چه مشقتی دل از پتو کنده بودم
چقد تا خونه برسیم غررررررررررررررررر زدم که بماند آخرم تصمیم گرفتم همون مطبش برم
اینم خرید دیروزم : زیرسفره ای صورتی واسه آشپزخونه صولتی سلخابیم ،روفرشی واسه هال کرم قهوه ایم
خریدای جهیزیه یکی دوتا نیست ،همشونم یه جا بخایم بگیریم واقعا به خانوادم فشار میاد واسه همینه که هربار یه تیکه میگیرم
خب دیگه من پاشم برم به باشگام برسم دوستم منتظرمه
آقایی ساعت 4نیم صبح رسیدش تو این فاصله هم دوبار مامان خانمم اومد بیدارم کرد
که آقایی هنوز نیومده حواست باشه یه موقع زنگ نزنه خواب باشی جواب ندی پشت در بمونه
خلاصه که تا چشمام گرم میشد مامان جان پیداش میشد بیخواب میشدم
دیگه 4نیم بود که آقایی زنگ زد درُ براش باز کردم اومد لالا کردیم تا 8نیم اینا
آقایی سرما خورده بود متاسفانه منم اصرااااار که بریم دکتر
اوف اینقدم بد سرماس اصلا هم پرهیز غذایی نداره از ظهر یه ریز بهش گفتم برو دکتر
تازه زنگ زده که دارم میرم دکتر خدا کنه زودتر خوب شه تشدید نشه سرماش
سوغاتی برام یه چادرسفید نماز با روسری آورده بود دستش درد نکنه چادرمو دوس دارم
جدیدا وقتی برام اطرافیان سوغاتی میارن یا خودم خرید میکنم دلم نمیاد استفادشون کنم
میذارم داخل کمدم که خونه خودم ایشالا استفاده شن ، شبیه مامانبزرگا شدم خخخخ باز اونا یه صندوقچه داشتن واسه منکه کمدمه
امروز 22 ام بود هفــ7ــت مــآهه که علوس آقاییم شدم
+بنظرم تلگرامُ اینستا و اینطور شبکه های مجازی دلیل خوبی واسه از یاد بردن دوستامون نیستن البته این نظر من بود
آقایی اینا از مشهد حرکت کردن تو راه خونه هستن آخ جون
ایشالا که همه مسافرا صحیح و سلامت برسن
احتمالا 2-3 صبح میرسن شاید بیدار موندم
آقایی شهر ما پیاده میشه و یه صبح تا غروب پیشم هس بعد غروب برمیگرده خونشون
تازه خاله هام رفتن شله زرد نذری داشتیم روی دیگ اسم امام رضا افتاده بود
به آقایی میگم واسه سارا (خواهرزادش) سوغاتی گرفتی 6 ماهشه میگه آره بلوز و شلوار گرفتم
میگم : واسه چی براش گرفتی هووووووم
میگه خودت گفتی واسه سارا فراموش نکنی چیزی بگیری
خخخ راس میگه خودم بهش گفتم ولی دوس نداشتم بگیره دوس داشتم فراموشش شه
زندایی بدجنس هم خودمممم بهــــله
آقایی که داشت میرفت مشهد برام نامه نوشته بود یواشکی گذاشته بود داخل کیفم
هر بار میخونمش یه عالمه انرژی میگیرم
راستی اینم عکس تک پوشم بالاخره یکماه پیش النگوهای کجُ کولمو عوض کردم اینو گرفتم
هر روزیکه میگذره علاقه و احساسمون نسبت به همدیگه پخته تر و کاملتر میشه
خوشحالم که عیب و نقصامون داره جاشو به مهربونی و گذشت میده
من این روزا رو بیشتر از روزای اول عقدمون دوست دارم
آقایی همراه شوهر خواهرش و چند تا از آشناها هیئتی رفته مشهد منم خیلی دلم براش تنگ شده خیــــــلیـــآ
یکماهی میشد که خونه مادرشوهر نرفته بودم ، هر روز زنگ میزدن چرا نمیای ، دلمون تنگ شده زودتر بیا
البته آقایی آخر هفته ها میومد پیشم ، منم منتظر تعطیلات بودم که وقتی اونجام آقاییم شیفت اینا نباشه
تا اینکه 4-5 روز واسه اربعین رفتم و عجیــــب خوش گذشت
بین خودمان بماند که بیشتر از اندکی هم بهانه جویی کردم و آقای همسر را کلافه نمودم ولی بزرگوارانه همه را صبوری کردن
به آقایی میگم دقت کردی هرباری که میام نسبت به دفعه قبلی مهربونترتر میشی
میگه اره خودمم متوجه شدم که علاقمون داره بیشتر میشه
دوباره میگم بذا جملمو تصیح کنم دقت کردی هربار میام تا دفعه قبل زن ذلیل تر میشی خخخ
نتیجشم شد دنبال کردنم داخل اتاق و یه گاز محکم روی بازوم وای که چقد دردم اومد
تم آشپزخونمم شد صورتی و سرخابی
هر بار بیرون میرم چند تیکه سرخابی جات میگیرم چقد میچسبه ها
سرویس غذاخوری دم دستیمم میخوام مدل پینک رز چینی زرینو بگیرم قشنگه بنظرتون ؟؟
عروسیمونم یکسال ، یکسالو نیم دیگس ایشالا که شرایط همه جور شه شرایط ما هم همینطور