من امروز چقد تشنمــــــه
به آقایی میگم نمیشه یه لیوان آب بخورم باز دوباره روزمو ادامه بدم
میخنده میگه عزیز واسه خودت احکام جدید صادر میکنی
دیشب نزدیکای افطار به آقایی گفتم زنگ بزن از آبجی بپرس ازون سوپی که درستیده بود خونشون دعوت بودیم
چیزی باقی مونده بری برام بیاری اخه خیلی خوشمزه بود
که متاسفانه باقیشو همونشب داده بود به خواهر شوهر دومی
حالا امروز صبح که نه ظهر از خواب بیدار شدم دیدم خواهرشوهر اومده داره برام سوپ بار میذاره
اووووف بوش پیچیده تو خونه کی اذون شه
........................................................................
از بهمن 91 تو وبم مینوشتما همش دود شد رفت هوا
چقد از دوران دانشگاه ُبیرونای اَباشکیمون نوشته بودمــآ هعـــــــی
17 اُم اردیبهشت آقاییشون اومدن واسه بله برون
عکس کادوها و وسایلی که آورده بودن داخل لپ تاپ خودمه برم خونه عکساشونو میذارم
اون مانتویی که برام خریده بودن انگاری کنار جیبش زدگی داشت خواهرشوهر رفت عوضش کنه
که همون مدل ُ سایز ُ نداشتن دیگه بجاش با آقایی رفتیم
یه پیراهن نباتی رنگ که یه کت کوچیکم داشت گرفتیم واسه تو محضر بپوشم
این عکس انگشتر نشونم همونشب بعد بله برون عکس گرفتم که بلاگفا خراب شد نشد بذارم
خب تا اینجا داشته باشین کم کم باقیشم میگم