12 .

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

11 . من برگشتم

امروز اومدم خونه 

خیییییییلی بودن پیش شوهری خوش گذشت عالـــــــــی بود 

این چند روزم تا آقایی میخواست بخوابه میگفتم عزییییییز نخواب من دلم برات تنگ میشه 

آقایی میگفت خانم گلم منکه پیشتم دیگه دلتنگی چرا to_take_umbrage.gif

خو چشاشو میبست دلم براش تنگ میشد دیگه قبل خواب اینقد باهم حرف میزدیم 

که من خابم ببره بعد خودش میخوابید 

شبی که تو نم نم بارون رفتیم پارک خیییییلی چسبیــــد بینهـــــایت 

یه بارم یک ُ نیم نصفه شب هوس بستنی کردم اونم بستنی سنتی مخصوص نعمت 

یه شبم حس ِ پیاده روی اومد ُ مسیر خونه خواهرشوهر تا خاله مهلبونه رو پیاده رفتیم 

اونم با کفش پاشنه بلند من خخخخ چه شود 

دوبارم بازار رفتیم تا من چند تا وسیله لازم داشتم بگیرم که فقط موفق به انتخاب مانتو شدم 

آقایی میگفت به اندازه یکسال من ، تو توی این دو روز پاساژ ُ فروشگاه گشتی خخخ 

خواهرشوهر 1 چند وقتیه استراحت مطلقه تا دیروز که جواب آزمایشش مثبت بود 

بعد اینهمه سال داره مامان میشه خداروشکــــر 

قرار شد ظهر که آقایی اومد خونه من بهش بگم بچم ذوقولی بشه 

خولاصه آقایی اومد ُ منم رفتم تو حیاط استقبالش حالا هی اصراااار که زودتر بیا داخل اتاق کارت دارم 

هی میگه بذا دست ُ صورتمو بشورم الان میام باز من اصراااار 

هیچی دیگه اومد ُ منم تصمیم گرفتم با یه ژست منحرفانه خبر ُ بهش بدم 

دستامو دور گردنش حلقه کردم گفتم عزییییز جون یه خبر خوب دارم حدس بزن 

یکی دو تا حدس زد دیدم به نتیجه نمیرسه خخخ 

تو چشاش زل زدم گفتم دارم باز زندایی میشم خخخخ 

مثه فنر از جاش کَنده شد  یه دور ، دور ِ اتاق چرخوندتم گفتش با این ژستای تو یه لحظه فک کردم 

خبر بابا شدنمو میخوای بدی وااااای که چقد خندیدیـــــم پسر ِ شیطون ِ منه دیگـــه 

قراره ده روز دیگه بره سونو دعا کنین خیر باشه آخه یکم وضعیتش اورژانسیه 

خواهرشوهر 2 هم ایشالا یکهفته 10 روز دیگه زایمان میکنه 

راستی اون روز هم که آقایی اومد دنبالم یه تیپ بنفش کُش خوشگل موشگل زدم 

که حســــآبی غافلگیر شد بخصوص با اون گیسوان بافته