عکس خریدام :)

سلام آجیا

من بهترم خداروشکر، مرسی که جویای احوالم شدین یه دنیا ممنونم

من دوستای خوبی مثه شما از کجا میتونم پیدا کنم هوووم؟؟؟

شنبه غروب من با کوله باری از عشق راهی دیار همسر جان شدم خخخ

یکی دو روز اول همش میترسیدم باز حالم بد شه که همشم آثار تلقین کردنام بود

دیگه با حضور پررنگ آقاییم بر این تلقینا غلبه فرمودیم

قرار بود امروز برم خونمون چون آقایی جمعه شیفته نمیتونس همرام بیاد

که خواهرشوهر زنگ زدن گفتن فردا میرن خونه یکی از اقوام که توو شهر ماس

و اینچنین بنده یک روز اضافه تر پیش آقاییم موندم هوریــــــآ

یک روزم ، یک روزه دیگه اخ جونمممممم

عکس یه چند تا خرید ریزه میزمم میذارم براتون :)

سبد نان نــــآزم ^_^

فرچه عروسکی سینک ، جای دستمال ایکیا ، دو تا بشقاب کاپ کیک ^_^

دستگیره قلبی شکلم که واسه نمونه گرفتم ببینم مامان جونم میتونه برام یه ست شبیه اینایی که تو اینستاس بدوزه ^__^

زیر قاشقی کفشدوزک :) واسه من اونیکه شکل پرتقال ست :) عکسو از نت گرفتم  ^_^

اوفففففف چقد خرید اینجور چیزای ریزه میزه میچسبه :^__*  

عروس نوبر یا همون پاپیون وبشو حذف کرده؟؟؟

ادرس جدیدشو کسی داره؟؟

یه خبر از خودت بده گلم

سلام آجیا...

باز من مریض شدم هق هق بازم از نوع مسمومیت

معدم نمیدونم چرا جدیدا اینقد حساس شده

از سه شنبه غروب ک خونه دوستم رفتم و ای کاش نمیرفتم همینطور مریضم

تازه امروز یکم بهترشدم ولی یه خرده معدم دردمیکنه هنوز

خونه دوستم یه پیراشکی ک اندازه قطاب بود خوردم 

پیراشکیش خونگی نبود احتمالا مرغ داخلش مونده بود دیگ

دوبار سرم کردم تا یکم بهترشدم

قراربود اقایی بیاد دنبالم که کنسل شد نرفتم بخاطرمریضیم

دعاکنین بهترتر شم

اصلا میترسم دیگ غذا بخورم با این اوضاع معدم هق هق

خدایا همه مریضا رو شفا بده:-( 

اینم ادرس اینستام ___>banooye_to

اونقدی پست نذاشتم ولی خب اینم یه راه ارتباطی با شما:-) 

دیروز اینموقعها بود که منتظر اومدن آقاییم بودم هعـــی چه زود گذشت

دیروز خوشحالُ سرحال بودمُ نیشم تا بناگوش باز بود ولی الان پژمرده شدم افسردگی گرفتم هق هق

بعد 10 روز تقریبا یه روز پیش هم بودیم 

داداشم امتحان ریاضی داشت به آقایی گفتم بیاد باهاش کار کنه اخه همیشه درس دادنم به داداش خان نتیجش میشه دعوا خخخ

دیشب اقایی میگفت دنبال کارای پروانه ساخت اینا هستن که خونه رو بسازن

یه سه طبقه واسه سه تا داداشا منکه دوس ندارم بنظرم دوری و دوستی بهتره

باشد که تا عروسیِ ما این خونه ساخته نشود و ما در آپارتمان دیگشون که یه شهردیگس مستقر شویم

لیست خریدام از مشهدو  به شوهری نشون میدم بعد یهو میزنه زیر خنده میگه باز خوبه منو فراموش نکردی خخخ

اخه از 8-9 تا وسیله ای که نوشته بودم واسه خودم فقط یکیش واسه اقایی بود 

دلم زودتر مشهد میخواد اوف کی این سه هفته بگذره

این روزام بیشتر مشغول رقص و پیاده روی و ورزش و نرمش هستم امیدوارم به وزن ایده آل برسم تا عید خخخخ

خب همینا دیگه فهلا تا آپ بعدی بدرود 


بازگشت از خانه مادرشوهر

این چند روزی که خونه مادرشوهر بودم خیلی خوب بود 

اکثرا غروبا با اقایی بیرون بودیم یه شبم شام رفتیم بیرون یه شب دیگم به یه شیرینی خامه ای خوشمزه مهمونم کرد

یه روز غروبم گفتم بریم داخل حیاط ورزش کنیم خخخ من مربی بودم مثلا یه حرکتایی میگفتم انجام بدیم که رسما غش کردیم از خنده

امسال اولین شب یلدایی منو آقاییم بود ، قبل اینکه بیاد دنبالم یه عالمه بحث داشتیم سر این موضو که خانوادت باید بیان خونه ما چون سال اولمونه

متاسفانه خانواده آقایی به اینطور رسما اهمیت نمیدن ، از دوستمم که همون شهر اقاییشونه پرسیدم گفتش اونام رسم ندارن

واسه اونم شب یلدا چیزی نیاورده بودن 

آقایی هم میگفت من خودم همه رسما رو به جا میارم ولی اخه من چی برم بگم به مامانم خجالت میکشم

خولاصه که من خیلی بیشتر از یه خرده باهاش دعوا گرفتم و قهر کردم گفتم اصلنم نمیخاد بیای دنبالم ، شب یلدا کنارخانوادت خوش بگذره

مامانم  گفت حالا عیبی نداره اینقد حساسیت نشون نده ارزششو نداره سر اینطور چیزا دعوا بگیرین 

دیگه غروب بود به اقایی پیام دادم که میخوام با مامان برم خونه مامانبزرگ که جواب داد من تو راهم دارم میام

دیگه هر چی که مربوط به شب یلدا بود رو گرفته بود اورده بود اقاییم ، بعدم قرار بود باهم بریم بازار برام کادو بگیره

که دیگه موضوع مشهد پیش اومد بهش گفتم یهو از مشهد میگیرم

ولی اخر، حرفمو به خواهرشوهر 2 زدم اونم که حرف تو دهنش نمیمونه مطمئنم میره میگه به بقیه 

و بذار بدونن که رسممونو انجام ندادن اگ عروس دیگه بگیرن و اینطور رسمارو انجام بدن من میدونم با اونا 

عروس انتقام جو هم خودمـــــــم 

دیگه واسه یلدا با خواهرشوهر 1 کیک درس کردیم اوشون که بارداره دستورکیکو  میداد من انجام میدادم 

حلوا گردویی هم درس کرده بودن که با وجود اجیل و میوه دیگه سنگین بود من نخوردم اخه معدم حساسه

پنجشنبه هم بعد اذون حرکت کردیم شهر ما

تو راه اقایی گفت شام بریم جیگر بخوریم جیگر خوردن همانا و رو دل کردن منم همانا

دیروز رفتم دکتر یه سرم نوش جان کردم هق هق امروز بهتر شدم خداروشکر

آهــآن راستی تاریخ مشهدمون مشخص شد افتاد 8 بهمن ماه ووووی چقد اونموقع هوا سرد میشه

با یکی از دوستامونم هماهنگ شدیم هتلمونم یکی انتخاب کردیم که اونجا باهم باشیم دیگه تهنا نیستیم

دوست دانشگاهیمه و دو ماه زودتر از ما عقد کردن،واسطه ازدواجشونم منو آقاییم بودیم

خواننده های قدیم وبم شاید یادشون باشه کدوم دوستم رو میگم 

بابابزرگ اقایی اون یه تیکه زمینشو که وصله به زمین خودِ آقاییشون ، داده به شوهریم که واسه خودش گندم بکاره

خخخ ما هم به گروه گندم کاران پیوستیم پنجشنبه عملیات کاشت انجام شد خخخ

+ خدایا به رزق و روزی هممون برکت بده