سلام آجیا عزاداریتون قبول باشه 

خب ازین چند روز گذشته بگم

شنبه بعدظهر آقایی جونم اومد ، یه بارون خیلی خوشگلم میومد که هرازگاهی میرفتم دم پنجره اتاقم میگفتم

آقاااایی بیا ببین چه هوای خوبیه وای چه صدای بارون آرامش بخشِِ

شوهرجانم تعجب ازین کارای من خخخ همش گوشزد میکرد سرما میخوری پنجره رو ببند 

قبل خوابم یکم حرفای قشنگ قشنگ زدیمُ کلی برنامه واسه خونه خودمون ^_^

چقد میچسبه وقتی بازوش میشه بالشتت واااااااای خدا شکرتـــــــ 

من واسه اومدن تک تک این لحظه ها ، لحظه شماری میکردم 

گاهی وقتـــآ  موقع خواب  اینقد ذوقِ آرامشِ آغوششُ دارم که اصلا به کل خواب از سرم میپره 

فوق العاده احساساتی هم خودمم بهله 

این چند روزم مادرشوهر،خاله های شوهر،خواهرشوهر زنگ میزنن که چرا نمیای چرا نمیای

تازه عید غدیر بودما بعد میگن اووو خیلی وقته نیومدی دلمون برات تنگ شده

دلتونُ کِش بندازین گشاد شه والـــآ 

دلمم واسه آقاییم یه ذره شده گفتم آخر هفته بیا میگه من تازه بودم خجالت میکشم دوباره بیام

اول قرار بود چهارشنبه برم که تعطیلات خونه مادرشوهر مراسمه اونجا باشم

حالا آقایی دوشب پیش میگه چهـــــآرشنبه دیــــــره که ( همینطوریم دقیقا میکشید حرفارو ) سه شنبه میام دنبالت

باز دیشب میگه خانم بیام دنبالت دوشنبه ؟؟

امروزم میگه خــــآنم به من ربطی نداره من یکشنبه میام تو نیستی انگار یه چیز کمه اعصاب ندارم 

تا الانم که میگه شنبه خخخ

میگم وا آقایی جونم شما که شنبه شیفتی من بیام چیکار خب 

خولاصه اینم از کشمکش ما واسه روز رفتن به دیار همسر جان

حالا احتمالا همون یکشنبه یا دوشنبه بیاد دیگه 

فردام مراسم شیرخواره هاس وای میشه یه روزم من و نینی کوشولوم شرکت کنیم 

خدایا هیچکسُ از نعمت مادرشدن محروم نکن آمین 

دیروزم 22 ام بود ماهگــــ ردمون  ^_^ 5 ماهه که مال هم شدیم 

دلتنگی :(

من دلم واسه آقامون تنگ شده 

یهویی یاد مسافرت مشهد سال قبلمون افتادم همونیکه آقایی هم زودی با دوستاش هماهنگ کردُ اومدن مشهد

دیدن یواشکی همدیگه  تو صحن کوثر کنار آبخوری خیــــــــلی چسبید

چقد دلم میخواد اون خاطراتو بخونم ولی همشو بلاگفا نیست کرد

تو این مسافرت بود که منو مونا همو از نزدیک دیدیم 

دیروز واسه کار بهم زنگ زدن قراره فردا 9 صبح برم ببینم چی میگن 

از یکنواختی و تو خونه نشستن که بهتره

شوهرگرامی دیروز قرار بود بیاد که چون کار یه مدرسه رو گرفته واسه شبکه کردن کامپیوتراش نیومد

یه کوچولو کارش موند که فردا بعدظهر میره انجام میده 

اگه زودتر کارش تموم شه میاد پیشم آخ جون

این چند روزم از دلتنگی چند بار باهاش بداخلاقی کردم  ولی دلم خنک نشدُ

آخرش با ناله بهش میگفتم من دلم برات تنگ شده 

آقایی هم میگفت منم دوس داشتم پیشت باشم ولی کار مدرسه پیش اومد خو

چه هوای خوبی شده آخ جون فصل بارون شرو شد هوریــــآ

النگوهام اصلا خوب درنیومد یکیش که شکست باقی هم کجُ کوله شدن

گفتم ببرم عوضشون کنم یه مقدارم پول بذارم یه تک دست بگیرم

البته اگ آقایی موافقت کنه چون با تعویض مخالفه میگه ازش کسر میشه :( راستم میگه خو

بنظرتون محرم طلا ارزون میشه؟؟

بنظرتون این تک دستای تخم مرغی قشنگترن یا ساده هاش ؟؟


روز عید بابا اینا همراه خانواده خالم اومدن خونه آقاییشون 

مادرشوهر ناهار نگهشون داشتُ بعد ناهار رفتن

غروب هم دوستای آقایی با خانوماشون اومده بودن ، خانم اون یکی دوستش صمیمی بود ولی ازون یکی دیگه خوشم نیومد

بعد اینکه دوستای آقایی رفتن حاضر شدیم بریم عیددیدنی

مامان آقایی هم سیده دیگه خونه خاله ها و بابابزرگ و دایی رفتیم

دیگه آخرم رفتیم خونه خواهرشوهر اولی جدیدا رو اعصابه حوصلشو ندارم 

شنبه غروب آقایی منو رسوند خونه شبم موند فرداش برگشت شهرشون 

دیگه همینا چیزی به ذهنم نمیاد 

دوس داشتم یه چند تا از عکسای آتلیه مونم بذارم که اینجا بلد نیستم

اهان دیروزم واسه یه کار نیمه وقت رفتم که قراره بهم زنگ بزنن

با اینکه حقوق آنچنانی نداره ولی دوسش دارمُ از بیکاری تو خونه بهتره

حالا خدا کنه زنگ بزنن بازم هرچی صلاحمه 

عید غدیر

سلام آجیا

کیا سیدن ؟؟ دستشون بالا 

از دیروز همش بیرونم ، اول خواستم یادبود ِ عید غدیر رو آماده بخرم که دیدم واقعا به صرفه نیست دونه ای 450

بعد خانم فروشنده مهلبون دو تا مدلی که خوشم اومده بود ُ بهم یاد داد 

دیگه از دیشب با مامان داریم درستشون میکنیم

واسه پادگان آقایی هم گفتم جینگولی نباشه بهتره

رفتم کارتشو از چاپخونه گرفتم یه ربان طلایی هم زدم گوشه اش

 

اینم دوتا مدل دیگه ^_^

 

 

اینام در حال آماده سازی :)

 

یه بلوز فیروزه ای رنگ با دامن بلند مشکی با یه روسری ِ تقریبا سبز 

به دوستم لباسمو نشون دادم (دوستمم سیده) میگه تو از ما بیشتر جوگیر شدی سبز پوش کردی خودتو

خخخخ خوبه حالا خودم سید نیستمــآ 

امشبم بگیرم سکه هارو بچسبونم البته یه چند باری هم دستمو با چسب حرارتی سوزوندم 

فردا غروب میرم خونه مادرشوهر که خریداشون ُ با آقایی انجام بدیم منظورم شیرینی اینا 

ایشالا از بعد عید غدیر سرم خلوت بشه بهتون سر بزنم نظراتتونم رسیده فقط وقت نشد تایید کنم

دعـــآ میکنم عید غدیر حضرت علی (ع) یه عیدی ِ جــآنـــآنه به هممــون بده ^_^ آمیییین 

 

خلاصه وار اتفاقای این چند وقت رو میگم براتون 


13 شهریور جشن عقد دوستم بود ُ من و آقایی روز قبلش رفتیم خرید


ازونجایی که شوهر خان بنده دوس دارن من از همون اولین مغازه خریدمو انجام بدم که محاله


وقتی داشتیم میرفتیم بازار با یه حالت مقتدرانه ای فرمودن که خانم جان زودتر انتخاب کن که خیابونم شلوغه حس ازین مغازه به اون مغازه نیس خخ (ساعت 6 غروب )


ساعت 10 شب : خانم تو رو خدا یه چیزی انتخاب کن دیگه پاهام تاول زدن نمیتونم راه برم با یه حالت گربه شِرِکانه خخخ


عکسای آتلیه مون رو هم گرفتیم خوب شدن خوشم اومد ^_^


یه هفته ای هم خونه عمه بودیم خوش گذشت یه عالمه هم کوکی و کلوچه گرفتیم 


یه عروسک خوشتل هم  آقایی از فروشگاه تونل به مناسبت ماهگردمون برام گرفت بنفش گرفتم که به رنگ اتاق خواب آیندمون بیاد 


روز آخری هم که خونه عمه بودیم کیک درس کرده بودم بعد گفتن تولد تو نزدیکتره بیا شمع بذاریم تولد بگیریم برات خخخ


حالا دهونیم شب شمع 24 از کجا پیدا کنیم که آقایی گفتش من الان با کاغذ درس میکنم 


همه دور میز جمع شده بودن میخاستن اذیتم کنن زودتر از من شمعارو فوت کنن وای که چقد صحنه خنده داری بود  


از یه تولد از قبل برنامه ریزی شده هم بیشتر بهمون خوش گذشت 


روز تولدمم هر دومون هم من هم آقایی مریض شده بودیم ازین ویروسا که معده درد ُ حالت تهوع ایناس 


حالا قراره این هفته یا هفته بعدی خونه اقاییشون یه شب دور هم جمع شیم واسه تولدم ^_^


واسه عید قربان هم مادرشوهر اینا اومدن دنبالم ُ برام طبق رسمشون بار آورده بودن(گوشت،برنج،گردو،نان محلی)


شب عید هم که عروسی دوستم دعوت بودیم خوشگل شده بود 


اون یکی دوستمم که واسه یه شهر دیگس دعوت بود دیگه تا ایستگاه اومد بعدم منو آقایی رفتیم دنبالش 


اومدیم خونه مادرشوهر ُ با دوستم حاضر شدیم رفتیم تالار


دوستای دانشگاهیم هستن که همکلاسی ِ آقایی هم بودن دیگه همدیگرو میشناسیم ُ یه جمع صمیمی ای ِ


عید غدیر هم جمعه ست امسال اولین سال ِ عید ُ با همیم کنار همیم