نود و چهار دوست داشتنی

سالی که گذشت پر بود از اتفاقای خوب و قشنگ

اتفاقایی که چند مدتی بود انتظارشو میکشیدیم

فروردینی که شیرین و پراسترس بود اولین دیدار خانواده هامون

اردیبهشت بهشتیِ من ^__^

نهم اردیبهشت ازمایش خون ،خریدای بله برون و بالاخره وصال شیرینمون روز عقدم بیســـتُ دوم اردیبهشت

فردای عقدمون رفتیم مشهد ،مبعث پیامبر تو حرم حال عجیبی داشت ناب و امیدوارم تکرارشدنی :)

آخرین روز اردیبهشت هم جشن عقدمون بود فوق العاده بود

خردادی که تولد شوهرکم بود،جشن تولد مخفیانه ای که بینهایت سورپرایز شد تا وقتی کیکو بیاریم بچم همش تو شوک بود

اولین ماه رمضونی که افطار و سحر پیش هم بودیم

به دنیا اومدن اولین خواهرزاده شوهریم و چشیدن طعم زندایی شدن

باردارشدن خواهرشوهر یک بعد از 12 سال انتظار :)

شهریور ماهی که روز تولدم مریض شدم و چه حس قشنگی بود نجواهای عاشقانه همسریم و دلداری دادنش واسه بهبود حال بدم

مهرماهی که اولین عید غدیر رو باهم تجربه کردیم حس خوب عروس فاطمه زهرا بودن

 اولین محرم تو شهر اقاییم و دیدن مرد زندگیم تو دسته های سینه زنی بینظیـــــــر بود بینظیر

شب یلدای قشنگ ما بلندترین شب سال کنار همسری

آذرماهی که ثبت نام کردیم تو مراسم ازدواج دانشجویی 

و هشت بهمن دوباره مهمون امام رضا شدیم 

اسفند ماهی که سربازی آقاییم تموم شد و وارد مرحله جدیدی شدیم ینی کار و نزدیک شدن به همخونه شدنمون

البته این وسطا یه سری دلخوریا و ناخوشیا و بروفق مراد نبودن هایی هم بود که خب مسلما طبیعیه

خدایا شکرت بخاطر اینهمه اتفاق ناب

خدایا سال جدید برای همه پر از اتفاق های ناب تر باشه 

پر از حس های خوب و قشنگ

دوستای گلم موقع تحویل سال بیادتون هستم تعطیلات عالی بگذره 

از هفت اسفند تا هفدهم

سلام عزیزان دل

هفته ای که گذشت خیلی شلوغ بودم فقط با گوشی میومدم زودی پستاتونو میخوندم و از حال و احوالتون جویا میشدم

جمعه ای گذشته ( جمعه قبلی رو میگما ) خونه تکونی از اتاق من شروع شد

فرشارو هم جمع کردیم دادیم قالیشویی الهی خیر نبینن که خوب نشستن دوباره برگشت دادیم قراره دوباره بشورن

دقیقه نود رفتیم رای دادیم اخه همش درگیر اتاقم بودیم خخخخ

یکشنبه اینا بود که با مامان آشپزخونه رو شروع کردیم کاری بس طاقت فرسا بود در جریان هستین دیگه

تااااا اخرای شب طول کشید خسته و کوفته شدیم

یه روزم با مامان رفتم بازار که روسری و کفشموبگیرم که اصلااز کفشا خوشم نیومد فقط روسری گرفتم

صبح یه روز دیگم با خاله و مامانم رفتیم که پلوپز بگیرم با گوشکوب برقی

که آبمیوه گیری گرفتم باگوشکوب برقی ، سفید گرفتم برقیامو ^_^

اصلا من علاقه خاصی به گوشکوب برقی دارم اینقدذهنمو درگیر کرده بود که فک میکنم همه لوازم برقیامو گرفتم تا این حد

دو تا پارچه هم داشتم که بردم خیاطی دوستم برام سارافن بدوزه یکی یشمی یکیم آلبالویی رنگ

چهارشنبه بعدظهر هم آقایی با مادرشوهر ، خاله شوهر و شوهرخالش اومدن واسه عیدیام

خاله هام و زنداییم هم بودن خوش گذشت جای همگی خالی

بهدشم آقایی اجازمو گرفت منم همراشون اومدم دیار آقایی

یه شب با شوهری رفتیم کفش بگیرم که اینجا افتضاح تر از اونجا بود قرار شد برم یبار دیگه با دقت کفشارو ببینم

از همون شهر خودم بگیرم خخخخ

خواهرشوهرم که نزدیکه زایمانشه دست و پاش ورم کرده دوسه روزی بیمارستان بستری بود طفلکی

دیشبم سر یه سری بحثای خاله زنکی هی غررررر زدم به شوهرک و گوناهی همش گوش داد تا من تخلیه روحی روانی شم

والااااا هرازگاهی ازین غرررررها لازم میباشد بعله

حین غر زدن هم داشتیم میرفتیم درمانگاه که دکتر برام آزمایش چکاپ کلی بنویسه از تیرویید گرفته تا هورمونی و قند و چربی خخخخ

نمیدونم اینجا برم ازمایشگاه یا شهر خودم اخه اینجا حس غریبی میکنم

منم که ترسووووووو حالا شاید فردا برم آزمایش هق هق

جمعه شب با شوهری داشتیم اسم و فامیل بازی میکردیم خخخ چقد متقلب اخه این بشررررر

گفتیم با حرف "ب" شروع کنیم بعد نوبت به رنگ که رسید دیدم نوشته "بلو"

حالا چه قشنگ امتیازشم واسه خودش ثبت میکنه

یه عالمه عکس دارم براتون ولی با لپتاپ آقایی سختمه اخه ماوس لپتاپشو  خودم بردم خونمون خخخخ  ماوس من خراب شده بود

الان من اینقدددد سختمه فک میکنم انگشت ندارم اصلا

اهان یادم اومد خخخ دیشب داشتیم میرفتیم درمانگاه همون حین غررر زدنا خخخ چشمم افتاد به ویترین مغازه پلاسکو

موقع برگشت رفتیم دو تا زیرقابلمه ای طرح گل با دوتا اسکاچ طرح توت فرنگی گرفتم خخخخ تمرکزو دیدین

+امیدوارم مشکل ارزوجان جدی نباشه الهی امین

+ میام پیشتون بزودی نظراتم تایید میکنم

هفته گذشته

پنجشنبه قبل که پستو نوشتم قرار بود فرداش ینی جمعه خونه تکونی رو شرو کنیم

که متاسفانه نشدیکی از هم محلی های مامان که خانم جوونی بود با خانوادشون میرن برف بازی

برف بازی ای که دیگه برگشت نداشت سر میخورن و سَرشون میخوره به سنگ و میرن تو کما

بعد یکی دو روز هم فوت میشن ینی همون پنجشنبه قبل ، جمعه هم مراسم سومشون بود خدابیمرزتشون

خانمه کارمند بانک بودنُ یه بچه هم داشتن عمرش به دنیا نبود دیگه هعی :(

مامان هم که از مراسم برگشت خیلی ناراحت بودو منم دیگه اصرار نکردم واسه خونه تکونی

شنبه قبل هم آقایی اومدش باهم رفتیم شلوار و مانتومو گرفتم اصلا تو فکر مانتوی مجلسی نبودم که آخرشم مجلسی گرفتم

تو فکر رنگ مشکی هم نبودم خخخ که مشکی گرفتم اخه اکثر مجلسیا مشکی ان

فقط موند روسری و کفشم با شیرینی و شکلات و میوه که مثلا از طرف آقاییشون بگیرم

به آقایی گفتم خودم میخوام تزیینشون کنم  میوه اینارو هم خودم از همینجا میگیرم

خاله همسری هم واسه اموات و رفتگانشون  مراسم داشتن دیگه یکشنبه صبح منم همراه آقاییم رفتم

واسه شام مهمون داشتن،موقع کشیدن غذا نکه من کدبانوام (یکم خودمو تحویل بگیرم)گفتن عروس بیاد سر مرغا  

فرداشم آقایی گفت صبر کن ظهر اومدم برسونمت گفتم نه دیگه زودتر برم خونه ،خودم میرم

پنجشنبه هم دوره با دخترعموهای مامانم و خاله هام خونه ما بود 

آش رشته و الویه و کباب مرغ درس کردیم با دسر و اینا ایششش خیلی تشریفاتیش کردن مهم دور هم بودنه دیگه

ما تشریفاتیش نکردیما نفر اول که رفته بودیم چند مدل درس کرده بود دیگه باب شد ایشششش

خونه من در اینده دوره بود فقط نون پنیر سبزی بهتون میدما گفته باشم خخخ

و اینکه دیروز قرعه کشی اسم من دراومد خخخ واسه اولینبار بود اسمم اینقد زود دراومد دومین نفربودم 

حالا مبلغ آنچنانی هم نیستا 

امروزم خونه تکونی رو شرو کردیم فرشارو هم جمع کردیم بدیم قالیشویی که فردا میان میبرن

اتاقمم تموم شد فقط فرش نداره خخخ

هر وقتم فرشارو تحویل بدن مادرشوهر اینا میان خونمون واسه عیدیام 

احتمالا فرشارو سه شنبه چهارشنبه بیارن 

حدود 20 روزی از سربازی آقاییم مونده با 6 ماه کسری خدمتش اینماه دیگه تموم میشه خداروشکر

حالا فشار و استرس دیگه ای که رومون هست موضوع کاره واسمون دعا کنید بچه ها

از آخرای ترم  3 که منو آقایی با همیم خیلی از موانع رو با کمک خدای مهربون پشت سر گذاشتیم

ینی میشه این یه موردم جوری حل شه که اصلا خودمونم متوجه نشیم

درس و دانشگاه ، خانواده هامون ، موضو سربازی و حالام کار 

سر سجاده های نمازتون ما رو فراموش نکنین مهربونا